قسمت نبود...
اوايل ترم بود.صبح زود بيدار شدم که برم دانشگاه. چون عجله داشتم بجاي 5000 تومني يه پونصدي از کشوم برداشتمو زدم بيرون. سوار تاکسي که شدم ديدم اووووف يکي از دختراي آس و خوشگل کلاس جلو نشسته يه کم که گذشت گفتم بزار کرايه شو حساب کنم نمک گير شه بلکه يه فرجي شد با صدايي که دو رگه شده بود پونصدي رو دادم به راننده و گفتم: کرايه ي خانم رو هم حساب کنيد دختره برگشت عقب تا منو ديد کلي سلام و احوالپرسي و تعارف که نه ... اجازه بدين خودم حساب ميکنم و اين حرفا منم که عمرا اين موقعيتو از دست نميدادمو کوتاه نمي اومدم مي گفتم به خدا اگه بزارم تمام اين مدتم دستم دراز جلوي راننده همه شم ميديدم نيشِ راننده بازه خلاصه گذاشت حسابي گلوي خودمو پاره کنم، بعدش گفت : چطوره با اين پونصدي کرايه ي بقيه رو هم تو حساب کني؟ يهو انگار فلج شدم.آخه پول ديگه اي نداشتم الکي سرمو کردم تو کيفمو وقت کشي تابلوُ که ديدم خانم خوشگله کرايه ي جفتمونو حساب کرد ولي از خنده داشت ميترکيد :| داشت گريه ام مي گرفت که اس.ام.اس داد و گفت: پيش مياد عزيزم ناراحت نباش موافقي ناهارو با هم بخوريم؟ :) حالا من بيچاره شارژ هم نداشتم جواب بدم :( خلاصه عين اسکلا انقد بهش زل زدم تا نگام کنه و گفتم : باشه اين شد که ما چند ماهه باهم دوستيم ولي يه بار که گوشيشو نگاه کردم ديدم اسمِ منو "مستضعف" سيو کرده ..
MiSs-A |