قسمت نبود...
به کسی اعتماد کن که بتواند سه چیز را در تو تشخیص دهد : اندوه پنهان شده در لبخندت را ، عشق پنهان شده در عصبانیتت را و معنای حقیقی سکوتت را . گاه دلتنگ میشوم دلتنگ تر ازهمه ی دل تنگی ها گوشه ای مینشینم حسرت هارا می شمارم صدای شکستن ها را باختن هارا...... وجدانم را محاکمه میکنم....... من کدامین قلب را شکستم کدامین احساس را له کردم کدامین خواهش را نشنیدم و به کدام دل تنگی خندیم که این چنین دل تنگم؟؟؟ حتی اگه با هم دعـوای ِ بـدی کرده باشیـد . ببـوسیـدش !
دیگر آن مجنون سابق نیستم اینک از اهل نسیم و سایه ام با سلامی با خیالی دل خوشم بس کنید اصرار را، بی فایده ست خسته شدم روزی بزرگان ایرانی ومریدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند که برای ایران زمین دعای خیر کند وایشان بعد از ایستادن در کنار اتش مقدس اینگونه دعا کردن: خداوندا اهورا مزدا ای بزرگ آفریننده آفریننده این سرزمین کوروش بزرگ فرمودند: برای جلو گیری از خوشکسالی ... انبارهای اذوقه وغلات می سازیم دیگری اینگونه سوال نمود: برای جلوگیری از هجوم بیگانگان دعا می کردید ؟ ایشان جواب دادند: قوای نظامی را قوی میسازیم واز مرزها دفاع می کنیم گفتند:برای جلوگیری از سیلهای خروشان دعا می کردید ؟ پاسخ دادند: نیرو بسیج میکنیم وسدهایی برای جلوگیری از هجوم سیل می سازیم و همینگونه سوال کردندوبه همین ترتیب جواب شنیدند... تا این که یکی پرسید: شاها منظور شما از این گونه دعا چه بود؟! وکوروش تبسمی نمودند واین گونه جواب دادند : عدد هفت عددی است که شاید مثل همه ی عدد های دیگر در نظر ما عادی جلوه کند اما نگرش ما وقتی متبلور می شود که خواص عدد هفت را بدانیم و ببینیم چه «هفت» هایی در زندگی ما وجود دارند و ما در گیر و دار زندگی ماشینی و با بی تفاوتی از کنار آن ها رد می شویم مثلا شاید جالب باشد که بدانیم، رنگین کمان دارای هفت رنگ است . هفت طبقه بهشت: هفت گناه کبیره: هفت کلمه آخر: هفت علم انسانی ( علوم سبعه( عجایب هفتگانه طبیعی: هفت مرد فرزانه: هفت دریا: هفت حس: هفتمین پسر از هفتمین پسر: عجایب هفتگانه قرون وسطی: هفت و… ایرانیان قدیم در آیین زرتشت، اهورامزدا را مظهر پاکی میدانستند و برای او هفت صفت را بر می شمردند و در مقابل او اهریمن را پدید آورنده ی پلیدیها می دانستند و می گفتند در پیرامون اهورامزدا فرشتگانی هستند که مظاهر صفات حسنه هستند و برای احترام به آن ها که اول هرکدامشان سین بود هنگام سال تحویل سفره می گستراندند و هفت قسم خوراکی که نام هریک با سین شروع می شود: سیر، سرکه، سیب، سماق، سمنو، سنجد، سکه، و سبزی را سر سفره می گذاردند که به سفره ی هفت سین معروف بود. برای پیروان محمد(ص) آخرین مکان عروج، آسمان هفتم محسوب می شود. در بیست و هفتم ژوئن هر سال، روز «هفت انسان خوابیده » مسیحیان یاد آن هفت برادری را که در سال ۲۵۱ بعد از میلاد، برای عقیده و ایمان خود، زنده زنده لای دیوار نهاده شده و شهید شدند، گرامی می دارند؛ مردم عامه می گویند که اگر در این روز باران ببارد، به مدت هفت هفته بعد از آن هوا بد خواهد بود، آن گاه انسان باید هفت وسیله ی مورد نیازش را بسته بندی کند و با چکمه های هفت فرسخی خود به آن دورها سفر کند علاوه بر این می توان به هفت پلکان مقبره کورش بزگ،هقت اقلیم، هفت اورنگ، هفت دفتر شاهنامه، هفت پیکر، هفت هیکل، هفت گناه کبیره، هفت خان رستم، هفت الوان، هفت گنج، هفت رکن نماز،هفت تحلیل و هفت طواف (در اعمال حج)، هفت قبله(مکه، مدینه،نجف،کربلا،کاظمین،سا مرا،مشهد) و… اشاره کرد و به این ترتیب بود که تعداد بیشماری هفتگانه در دنیا بوجود آمد و به عدد هفت تقدس خاصی بخشید عدد 40 از یه جایگاه و تقدس ویژه ای در ادبیات .. تاریخ و اعتقادات ایرانیان برخورداره و تاکنون خیلیا راجع به راز و رمز نهفته اون پرده برداری کردن. که من به گوشه هایی از رموز این عدد مقدس اشاره می کنم. * عقل آدمی در چهل سالگی به بالاترین كمال خود در حد استعداد هر فرد مي رسد. * حضرت رسول در سن چهل سالگی به رسالت مبعوث شدند، حضرت موسی چهل روز در کوه معتکف بود تا الواح هفت گانه را دریافت داشت،قوم بنی اسرائیل به دلیل کفران نعمت و پرستش گوساله به سرگردانی چهل ساله محکوم شدند و تخمیر طنيت آدم ابوالبشر در 40روز به اتمام رسید. * سهروردي بيان ميکند که: "خداوند انسان را در چهل روز آفريد و هر روز صفتي به او اعطا کرد که هريک حجابي و مايه تعلق وي به دنيا بود تا اينکه در روز چهلم حجابها کامل و متراکم شد." * حضرت آدم در فراق بهشت ۴۰ روز گریست. * حضرت آدم در مرگ هابیل چهل شب گریه کرد. * حضرت آدم، چهل شبانه روز بر روی کوه صفا در حال سجده بود. * در ميان اهل باطن و رياضت شرعى، چله ( چهل روز) نشينى مرسوم میباشد. * علاوه بر این، عدد چهل همچون هفت، در فرهنگ عامه مردم، از آداب و رسوم گرفته تا باورداشتها و اعتقادات و حتی داستانها و افسانه ها و محاورات روزمره، به طور برجسته ای نمایان میباشد. * در خصوص علت پیدایش نوروز، در روايات ايراني آمده است که "چون سليمان بن داوود انگشتر خويش را گم کرد سلطنت از دست او بيرون رفت. اما پس از چهل روز بار ديگر انگشتر خود را بازيافت و پادشاهي و فرماندهي به او بازگشت و مرغان به دور او گرد آمدند، و ايرانيان گفتند: نوروز آمد." * از دوره صفویه رسم است در نوروز چهل مرتبه سوره يس را بر انار یا آب می خوانند و بر سر سفره نوروزی می گذارند. و پس از تحویل سال به یمن سلامتی و برکت از آن می خورند. * در بعضي از مناطق آذربايجان شرقي، صبح چهارشنبه سوری، مردم کاسه يا کوزه آب را برداشته و نزد روحاني محل مي بردند. اين روحاني بر آن آب، چهل بار سوره ياسين میخواند. و خوردن این آب را در هنگام تحویل سال، خوشیمن میدانند. * در مازندارن در شب چهارشنبهسوری آش "چهلگياه" ميپزند و آن را جهت مداوای بیماری موثر میدانند. * در گذشته، شیرازیان هر ساله در چهلمين روز پس از عيد نوروز در محوطه جلوي آرامگاه سعدي جمع ميشدند و آش نذري که در فارس به آن«ديگ جوش» میگویند، مي پختند و از بامداد تا شب به شادي میپرداختند. * مردم قوم لک بر این باورند که "جكه ماتي (پرنده اي كوچك تر از گنجشك)چهل روز مانده به فرا رسيدن نوروز 40 عدد ريگ به آشيانه اش مي برد و با گذشت هر روز، يكي از آنها را از لانه بيرون مي اندازد و با تمام شدن ريگ ها كه پايان زمستان است به پرواز در آمده و بر روي شاخه هاي درختان يا خارهاي كم پشت به رقص درمی آیند." * نیاكان ما، با متوجه شدن اولین شب بلند سال در اول زمستان گاهشماری خود را چهل روز، چهل روز تقسیم نمودند. و در پی آن، زمستان به دو چله کوچک و بزرگ تقسیم گردید. که یلدا (تولد خورشید در روز نخست چله بزرگ) و جشن سده (جشن چهلمین روز تولد خورشید، و مصادف با پایان چله بزرگ میباشد) یادگار این دو چله می باشد. * در آبادیهای جیرفت، شب دهم بهمن ماه، آتش بزرگي بنام آتش سده، با چهل شاخه از درختان هرس شده كه نشان"چله بزرگ" است در ميدان ده بر ميافروزند و ميخوانند: سده سده دهقاني، چهل كنده سوزاني، هنوز گويي زمستاني. * جشن چِلمو یا چهلمین که در چهلمین روز از نوروز میان زرتشتیان کرمان برگزار میگشت. * در گذشته آذربایجانیها رسمی داشتند که بدان "منجوق ساللاماخ" (منجوق اندازی) میگفتند. این رسم بدین شکل بود که در شب عيد قربان تعدادی از جوانان گردهم آمده و يک کوزه با دهانهي گشاد را پر از آب کرده و درون آن چهل عدد گندم و چهل عدد ريگ میانداختند. سپس هرکس با انداختن يک عدد منجوق يا شئ منحصر به خودش در آن، فال میگرفت. * در تمامی مناطق ایران، سعی میکنند تا چهلمین روز تولد نوزاد، مادر و نوزاد را تنها نگذارند. و میگفتند:"تا چهل روز یک پایش این دنیا و یک پایش آن دنیاست" * همانگونه که لرستانی ها نیز معتقدند زائو باید مدت چهل روز را در قرنطینه سرکند تا نه از همزادش آسیب ببیند و نه دیگری که چلهدار است، گذرش به او بیفتد." (این را هم بد شگون می دانند). * در گذشته، هنگام نامگذاری کودک، پدر و مادر به نوزاد رونما میدادند. که اگر نوزاد پسر بود، معمولا یک چهل بسمالله که از طلای ناب درست شده بود،و ... رونمای نوزاد بود. * طلسم چهل بسم الله" از جمله دعاهایی است که همراه نوزاد برای محفوظ ماندن از مرگ، قرار می دهند. همچنین در روز عاشورا برای کودکانی که نذر پوشیدن لباس سقایی دارند استفاده می شود. * در گذشته در برخی مناطق از جمله لرستان رسم بوده که در حمام روز چهلم که آخرین حمام دوران زایمان است، مادر و نوزادش را "چلّه بُري» و يا «چله بندي» (آداب زدودن اثرات جادويى و نازايى) میکردند. یعنی آنها را با «جامِ چهل كليد» غسل میدهند. بدین نیت که قضا و بلا از او و نوزادش دور شود و از گزند و بیماری ایمن باشند. روش دیگر این بود که تخم مرغی را سوراخ کنند و پس از خالی کردن محتویات آن، چهل بار آن را از آب پر کرده و در ظرفی خالی مینمودند. سپس آن آب را بر سر زائو می ریختند . و برخی نیز، کاسه ای را پر از آب می کردند و چهل دانه ریگ به عدد روزهای چله درآن قرار داده و بر سر مادر خالی می نمودند. در اکثر مناطق، جام «چهل کليد» برای بخت گشایی نیز به کار میرفت. * همچنین وقتی عروس یا زنی آبستن نمی شد، در آغاز می پنداشتند که چله بر او افتاده ( یا: چله گیر شده) و برای این که آبستن شود، باید چله بری کند که طبق گفته محمود کتیرایی در کتاب "از خشت تا خشت" این چله بری به چند گونه می باشد از جمله اینکه "به نخ نتابیده، چهل بار سوره یوسف می خواندند و هر بار یک گره به آن نخ می زدند و آن را به مردمی دادند تا به کمر خود بیندد. در گذشته می گفتند:" بچه در رحم مادر چهل روز نطفه است، چهل روز خون است و چهل روز گوشت جویده است * براي داشتن بچه زيبا و خوب، سوره ياسين را چهل بار مي خوانند و روي چهل سيب سرخ مي دمند. * در خراسان، وقتی نوزادی به طور سنتی در منزل به دنیا می آمد، چهل سوزن و چهل سنجاق در جفت بچه فرو میکردند و آن را در پارچهای سفید پیچیده و در کوزههای سفالینِ گشادِ آب ندیده میگذاشتند و یا آن را فقط با یک دانه زغال در باغچة خانه چال میکردند. * در ابیانه، کودکی که پس از یک سالگی هنوز راه نیفتاده باشد، آیین "سلطان سبدی" را به جای میآورند. بدین ترتیب که مادر، کودک را در سبدی قرار میدهد و سبد را بر سر گذاشته و به درِ چهل خانه میرود و اشعاری می خواند. اهالی خانه نیز مقداری خوراکی در سبد می ریزند. از این خوراکی ها مقداری به کودک می دهند تا سستی او دفع شود و قوت راه رفتن بیابد. * نورآبادیها (لرستان) درشب چهلم تولد ، بچه را در بغل میگیرند و به خانههای مختلف می روند . اهل هر خانه مقداری حبوبات به عنوان هدیه به اولیاء بچه می دهند و مادر و خواهران به اتفاق زمان دیگر روستا ، حبوبات جمع آوری شده را که بیشتر از نوع گندم ، ماش ، عدس ، و نخود است می پزند و بین اهل روستا تقسیم مینمایند تا نذری باشد برای درامان ماندن نوزاد از خطرات و بیماریها. * برای تهیه "آش دندانی" ، قبل از مخلوط كردن همهي مواد و بُنشن آش، ابتدا از هر يك از بنشنها، چهل عدد ميشمارند و در قابلمه ميريزند. * همانند چهلمین روز تولد نوزاد، چهلمین روز فوت افراد نیز، مراسم ویژهای با باورها و آداب خاصی ، به جای آورده میشود. نمونه شاخص آن، مراسم"اربعین حسینی" است که در چهلمین روز شهادت امام حسین (ع) و شهیدان کربلا، با آداب و آئینهای متنوعی در بین شیعیان برگزار می گردد. * در گیلان زنان در سوگ عزیزانشان، از چهل روز تا یک سال و مردان از یک هفته تا چهل روز سیاه می پوشند. * در خور مردم بر این باورند که روان انسان پس از مرگ تا روز چهلم بالای گور پرواز می کند و سپس به جهان جاوید می شتابد. کلمه سجده (34) بار تکرار شده است وما در نماز های یومیه (34) بار سجده می کنیم یهـ جـایی مـ ـی رسهـ کهـ آدَمـ دَسـ ـت بهـ خودکـُ ـشی میزَنـ ـه نَهـ اینکهـ یهـ تیـ ـغ بــَ ـرداره و رَگشـ ـو بزَنـ ـه ، نَهـ ؛ قیـ ـد احسـ ـــاسشو میـ ـــزَنه ... خدايا!!! يا خيلي برگردون عقب يا بزن بره جلو اينجاي زندگي خيلي دلم گرفته گاهی فقط گاهی با یک نگاه... با یک نفس شاید مواظبم بودی پس بگذار و بگذر نگران من نباش خواستی بیا و مرا ببین من هنوز تکیه به دیوار دلواپسی ایستاده ام ساعت ۳ نصف شب کل خوابگاه منهای سرپرست فقط یه ایرانی میتونه 2 سال بره سربازی 30 سال تعریف کنه! ****** فقط یه ایرانی میتونه وقتی میره مهمونی فوری از صاحبخانه بپرسه اینجا متری چند ؟؟؟ ****** فقط یه ایرانی میتونه کمتر ازيک سال بعد از مهاجرتش به يه کشور ديگه، زبان ياد بگيره، وارد دانشگاه بشه، تازه شاگرد اول کلاس هم بشه! ****** فقط یه ایرانی میتونه ماشین خودشو با ریموت قفل کنه, ولی بعدش 4 تا دستگیره رو امتحان کنه که ببیــنـه قفل شده یا نه! ****** فقط یه ایرانی میتونه بعد از شنیدن صدای پیغامگیرِ تلفن بگه اِاا رفت رو پیغامگیرشون و سریعاً تلفن رو قطع کنه !!! ****** فقط یه ایرانی میتونه وقتی میره عید دیدنی بعد از خوردن دو کاسه آجیل و شیرینی و انواع تنقلات پرکالری و در ادامه خوردن شام با مخلفات موقعی که به خوردن نوشابه یا دوغ میرسه جهت حفظ سلامتی دوغ رو انتخاب میکنه! ****** يكى از سرگرمى هاى خاص مردم ايران اينه كه :وقتى از مطب دكتر ميان بيرون،حساب كنن ببین اين دكتره روزى چقد درآمد داره! ****** فقط یه ایرانی میتونه واسه یه خونه اجاره ای 40 متری یه تلویزیون ال ای دی 60 اینچی با سینما خانگی 8000 وات بیسیم بذاره!!! ****** فقط یه ایرانی میتونه برای ماشین پنج میلیونی که اقساطی خریده ، چهار میلیون لوازم اضافی وصل کنه ولی پول رفتن به دندانپزشک برای معالجه دندان خرابش را نداره! ****** فقط یه ایرانی میتونه آخر شب بره مسواک بزنه،بعدش بره سر یخچال هرچی دید بخوره بعد بره بگیره بخوابه!!! ****** فقط یه ایرانی میتونه کف خونش رو پارکت و سرامیک کنه بعد طوری اونا رو با فرش بپوشونه که عمرا هیچی دیده نشه ! تو پذیرایی دو سه دست مبل استیل و راحتی بذاره ولی باز یه گوشه چند تا پشتی هم بچپونه ! ****** فقط در ایرانـــه که بعد از یک تصادف ساده ممکنه قتل اتفاق بیوفته! ****** فقط یه ایرانی تا تفویم سال جدید میرسه به دستش اول میگرده تعطیلی هاشو پیدا میکنه! ****** فقط یه ایرانی میتونه اسپاگتی رو شونصد دقیقه توی آب جوش بجوشونه بعد هم مثل برنج دم کنه تا ته دیگی به قطر 5سانتی متر پیدا کنه، در صورتی که روی بسته بندی اون نوشته 7 دقیقه بجوشونید و با سس میل بفرمائید! ****** فقط یه ایرانی فکر میکنه اگه لوله بخاری رو با آلومینیم بپوشونه خونش چقدر شیک میشه !!!! ****** فقط يک ايرانی ميتونه با بوق ماشين هم سلام کنه، هم خداحافظی، هم فحش بده و هم تشکر کنه... ****** فقط یه ایرانی میتونه بعد از مسافرت چند روزه برای استراحت... بعد از بازگشت هم چند روز بخوابه واسه اون چند روز استراحت !!! ****** فقط یه ایرانی میتونه وقتی سوار پله برقی میشه بازم از پله ها بالا بره!!! ****** فقط تو ایرانه که کارت شارژی رو که مغازه دار 4700 میخره ، ما 5500 میخریم ولی 4900 شارژ میکنه و بهش میگن 5000 تومنی !!!! 1- یک پسر خوب امضاء گواهی نامه اش خشک نشده به رانندگی خانمها گیر نمیدهد ۲ـ یک پسر خوب تنها جوکهایی را بیان میکند که مورد تائید وزارت 1) ارشاد اسلامی2) وزارت بهداشت3) وزارت مبارزه با تبعیضات استانی و ... باشد. ۳ـ یه پسر خوب کمتر با این جمله مواجه میشود"مشتری گرامی دسترسی شما به این سایت مقدور نمی باشد".. ۴ـ یه پسر خوب بعد از تک زنگ سراغ تلفن نمیره. ۵ـ یه پسر خوب عکس الکساندرگراهام بل رو قاب نمیکنه بزنه تو اتاقش. ۶ـ یه پسر خوب پشت چراغ قرمز با دیدن یه خانم ردیف چشماش مثه چراغهای فولکس نمیزنه بیرون.. ۷ـ یه پسر خوب روزی چند بار به سازندگان یاهو مسنجر لعنت میفرسته. ۸ـ یه پسر خوب سر کلاس تا شعاع 3 متریِ هیچ خانمی نمیشینه. ۹ـ یه پسر خوب وقت برگشتن به خونه ماشینش بوی ادکلن زنونه نمیده. ۱۰ـ یه پسر خوب هیچ وقت پای تلفن از این کلمات استفاده نمیکنه:"ساعت" چند" "کی میای" "کجا" "دیر نکنی یا.. ۱۱ـ یه پسر خوب وقتی میاد خونه قرمزی رژ در هیچ نقطه از صورتش مشاهده نمیشه. ۱۲ـ یک پسر خوب زمانی که کسی میخواهد از عرض خیابان عبور کند تعداد دنده را از 1 به 4 ارتقاء نداده و قصد جان عابر را نمیکند. ۱۳ـ یک پسر خوب زمانی که یک دختر خانم راننده میبیند ذوق زده نشده و در صدد عقده ای بازی بر نمی آید ۱۴ـ یک پسر خوب که ژیان سوار میشود روی بنز همسایه با سوئیچ ماشین نقاشی نمیکشد. ۱۵ـ یک پسر خوب زمانی که تصادف میکند همانند قبائل زامبی وحشی بازی در نمی آورد. ۱۶ـ یک پسر خوب هر روز بعد از کلاس درس به نمایندگی از راهداری و شهرداری خیابانهای شهر را متر نمیکند. ۱۷ـ یک پسر خوب به محض دیدن یک دختر خانم متین با شلوار برمودا و مانتو تنگ کوتاه و شال باز دهانش به سان آبشار و چشمانش همانند چشمان وزغ نمیشود. ۱۸ـ یک پسر خوب دکمه های پیراهنش را از یک متر زیر ناف تا زیر چانه کاملا بسته و با سنجاق قفلی محکم میکند. ۱۹ـ یک پسر خوب به محض دیدن دختر همسایه رنگش لبوی شده و چشمش را به آسفالت میدزود. ۲۰ـ یک پسر خوب روزی 10بارهوس بردن نذری به دم در خانه همسایه که تصادفا دختر دم بخت دارند را نمیکند. ۲۱ـ یک پسر خوب بیشتر از 5 دقیقه در دستشوئی نمیماند . ۲۲ـ یک پسر خوب 5ساعت در حمام آهنگ جواد یساری نخوانده وبرای همسایگان آلودگی صوتی ایجاد نمیکند. ۲۳ـ یک پسر خوب اگر درد عشق گرفت در کوی و برزن عرعر عشق نکرده و آبروی خانوادگی خود را نمیبرد. ۲۴ـ یک پسر خوب با دوستانی که مشکوک به چت و لا ابالی گری هستند معاشرت نمیکند. ۲۵ـ یک پسر خوب به جای اینکه پول خود را در باشگاه بیلیارد و گیم نت و غیره دور بریزد بهتر است حساب آتیه جوانان باز کند و به فکر 1000 سالگی خود باشد. ۲۶ـ یک پسر خوب همواره به اسم خود افتخار میکند و به هر کس که میرسد نمیگوید که بجای اصغر به او رامتین و آرش و ... بگویند. ۲۷ـ یک پسر خوب در اثر دیدن افراد غرب زده جو گیر نشده و لحاف کرسیه قرمز خال خال یشمی را به پیراهن تبدیل نکرده و سر زانو خود را جر نمیدهد. ۲۸ـ یک پسر خوب تقاضای وسایل نا مربوطی از قبیل موبایل را از خانواده ندارد. ۲۹ـ یک پسر خوب در صورتی که با نامزد خود بیرون رفت و کسی به خانم متلک گفت فورا با پلیس 110 تماس حاصل می کند. ۳۰ـ یک پسر خوب برای احیای حقوق خود از زور بازو استفاده نکرده و کلمات رکیک مانند خر و الاغ به کار نمیبرد. ۳۱ـ یک پسر خوب از معاشرت با دوستان بسیار خودمانی که عادت به بیان شوخی های نا مربوط از قبیل حراج لفظی عمه و همچین خواهر مادر هستند امتناع میکند. ۳۲ـ یک پسر خوب همانند خاله زنکها تلفن را قورت نداده و سالی به 12 ماه دهانش بوی تلفن نمیدهد. ۳۳ـ یک پسر خوب هر صدایی از قبیل قار و قور شکم اهل خانه را با صدای تلفن اشتباه نگرفته و1 متر به بالا نمیپرد. ۳۴ـ یک پسر خوب برای بیرون رفتن از خانه 1 ساعت جلوی آئینه نایستاده و بزک نمیکند. ۳۵ـ یک پسر خوب در جشنهای فامیلی جو گیر نشده و نمیرقصد تا ابروی کل خاندان رابر باد دهد. ۳۶ـ یک پسر خوب در مهمانی های خانوادگی نوشیدنی های غیر مجاز از قبیل ماءالشعیر را تنها با رضایت نامه رسمی و کتبی پدر محترم استعمال میکند. سالهاست که معنای این را نفهمیده ام: "رفت و آمد" یا "آمد و رفت"؟ آدمها می روند که برگردند ،یا می آیند که بروند...؟؟؟ دردم این است که باید پس از این قسمتها ! سالها منتظر قسمت آخر باشم.... مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد
مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری توخجالت نمی کشی؟ … جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم … حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم مرد خشکش زد … همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد … وزی تمام احساسات آدمی گرد هم جمع شدند تا قایم موشک بازی کنند. دیوانگی چشم می گذارد همه می روند قایم می شوند. تنبلی یه جایی همون نزدیکی ها قایم می شود. حسادت آن طرف قایم می شود و عشق می رود پشت یک گل رز. دیوانگی همه را پیدا می کند به جز عشق، حسادت عشق را لو می دهد. دیوانگی پیش گل رز می رود وعشق را صدا می زند ولی عشق بیرون نمی آید. دیوانگی هر چه عشق را صدا می زند که عشق بیا بیرون عشق بیرون نمی آید. دیوانگی هم با یک چاقو رز را می زند تا عشق پیدا شود. یک مرتبه چاقو را به چشمان عشق فرو می کند و عشق برای همیشه نابینا می شود. دیوانگی به پای عشق می افتد تا از او طلب بخشش کند. عشق لبخندی می زند و می گوید این سرنوشت من است و تو از این به بعد جای چشمان مرا می گیری و همیشه همراه من خواهی بود. به این ترتیب عشق و دیوانگی همیشه با هم ماندند تا داستان های زیبایی چون لیلی و مجنون را بسازند... چقدر دوست داشتم دیگران حرفهایم را بفهمند چه رسم جالبی است !!! محبتت را میگذارند پای احتیاجت … صداقتت را میگذارند پای سادگیت … سکوتت را میگذارند پای نفهمیت … نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت … و وفاداریت را پای بی کسیت … و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج !!! .آدمها آنقدر زود عوض می شوند … آنقدر زود که تو فرصت نمی کنی به ساعتت نگاهی بیندازی و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است … .زیاد خوب نباش … زیاد دم دست هم نباش …حکایت ما آدم ها … حکایت کفشاییه که … اگه جفت نباشند … هر کدومشون … هر چقدر شیک باشند … هر چقدر هم نو باشند تا همیشه … لنگه به لنگه اند … کاش … خدا وقتی آدم ها رو می آفرید … جفت هر کس رو باهاش می آفرید … تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها … به اجبار، خودشون رو جفت نشون نمی دادند… . آدم ها این روزها عجیب به خوبی ، به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند … زیاد که باشی ، زیادی می شوی نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی... به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می گذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند... لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز. اينگونه زندگي کنيم : از کسي که دوستش داري، ساده دست نکش شايد ديگر هيچکس را مثل اون دوست نداشته باشي، از کسي هم که دوستت دارد به آساني نگذر شايد هيچوقت هيچکس را مثل تو دوست نداشته باشد. ====================== زندگي در قلب من طوفان غم دارد ولي ====================== غريبانه ترين لحظه تنهايي خويش چشمانم را به تو خواهم بخشيد تا هيچ گاه به پاکي عشقمان شک نکني ): تكيه به شونه هام نكن... من از تو افتادهترم.... ما كه به هم نميرسيم... بسه ديگه! بذار برم..... كي گفته بود به جرم عشق؟ يه عمري پرپرت كنم... يه گوشه اي كنج قفس... چادر غم سرت كنم.... من نه قلندر ميشوم.... نه قهرمان قصه ها.... نه بردهء حلقه به گوش.... نه مثل اون فرشته ها... من عاشقم... همينو بس! غصه نداره... بي كسيم ====================== اگر ميدانستي انتظار ديدنت چه مجازاتيست هيچگاه تنهايم نمي گذاشتي ====================== با تو ستاره ميشوم ====================== كنم هر شب دعايي كز دلم بيرون رود مهرت ولي آهسته ميگويم خدايا بي اثر باشد ====================== داشتم فراموشت ميكردم، اما باز صدات رسيد بگوش، من شكستم بي صدا، چرا؟ ====================== به دنبال کسی نباش که باهاش زندگی کنی ** به دنبال کسی باش که بدون اون نتونی زندگی كني ====================== چشماشو بست و مثل هر شب انگشتاشو کشید روی دکمه های پیانو یه مشت خاک که ممـــــکن بود خاک یه گلــــدون باشه پشت یه پنجــــره، یا یه مشت سنگ ریزه زیـــــر دریا، یا شاید یه تیــــکه آجر توی دیوار یه خــونه! یه مشت خاک ممکنــــه هیچ وقت هیچ اسم دیگه ای نداشته باشه و تا همیــــــشه خاک باقی بمونه...فقـــــط خاک!!!!!! اما حالا یه مشت خاک وجود داره که خـــــدا بهش اجازه داده که نفــــس بکشه،ببیـــنه،بشنوه،بفــــهمه یه مشت خاک که اجازه داره،انتخاب کنه..... وای خــــدا جونم!!!!من چقد خوشبختم... من همون خاک انتخاب شده ام،همون خاکی که با بقیـــه ی خاکا فرق داره همون خاکی که با دستای تو شکل گرفته و تو از روح خودت توش دمیدی... هه! حالا میفهمم چرا فرشته ها بهم حســـودیشون شـــد! اما اگه این خاک،این خاکی که برگزیده شده، این خاکی که نور چشمی و عزیز دردونه ی خـــداست نتونه درست انتخاب کنه یا نخـــــواد...اونوقته که سر از نا کجـــــا آباد در میاره اونوقت اون آخر وقتی می خواد دوباره برگرده پیش خــــدا، سرشو میندازه پایین شــــاید خجالت میکشه از اینکه حتی نتونسته خــــاک باشه، چه برســــه به آدم !!! خـــدایا دستمو بگیر و نیـــار چنین روزی رو که پیشت روسیاه باشم... منو زیر چتر حمایتت طوری حفاظت کن که تحت هیچ شرایطی ، چه خوب وچه بد لحظه ای از یادت غافل نشم!!! آمین... . . .مادر تنها کسی که میتونی براش ناز کنی، سرش داد و بیداد راه بندازی، باهاش قهر کنی!!! اما با اینکه تو مقصر بودی بازم با یه بشقاب غذا، با لبخند میاد و میگه: با من قهری با غذا که قهر نیستی !!! نوستاره ای به نام شهرام محمودی بازیکنان تیم ملی والیبال امید زیادی دارند که به لیگ جهانی صعود کنند.به گزارش خبرآنلاین؛ شهرام محمودی، پشتخطزن تیمملی والیبال که خولیو ولاسکو از او در مصر رونمایی کرد، معتقد است ملیپوشان برای شکست ژاپن همقسم شدهاند. او میگوید: «همه بچهها همدل و همقسم شدهاند تا جواز لیگ جهانی را بگیریم. ما 50 درصد راه را با برد مصر رفتهایم و مانده 50 درصد بقیه راه که با شکست ژاپن تکمیل میشود.» با اینکه والیبالیستها خستگی دو بازی سنگین و راه را دارند اما محمودی آن را هم مانعی برای نرسیدن به هدف نمیداند: «فکر نمیکنم خستگی روی بچهها تأثیر بگذارد. بههرحال هدف ما لیگ جهانی است و مطمئنم ملیپوشان همه توانشان را فردا به کار میبرند تا کار را در بازی اول با برد ژاپن یکسره کنیم. امیدوارم مردم هم برای حمایت تیم به سالن یک هزار نفری آزادی بیایند.» شهرام محمودی پشت خط زن تیم ملی والیبال است که برای مسابقات انتخابی لیگ جهانی در ترکیب اصلی ایران قرار گرفته. به گزارش خبرآنلاین؛ محمودی در مورد مسابقه با ژاپن میگوید: «این مسابقه سخت بود. من قبلا گفته بودم ژاپن را میبریم. همان چیزی كه فكر میكردیم شد. اما خب این بازی سختیهایی هم داشت. ژاپنیها به ما فشار آوردند. با این حال خدا با ما بود كه توانستیم بازی را ببریم. با این همه تماشاگر، پیش بینی یك بازی سخت را میكردیم. بازی را با استرس شروع كردیم. ولی رفته رفته متمركز بازی شدیم و بردیم.» در خانه خانواده محمودیها (این مصاحبه 5 سال پیش انجام شده) بهنام محمودی، برادر بزرگ تر با شیلنگ آبی در دست چمن ها را آب می دهد. بهزاد برادر دوم تازه دفتر املاکش را بسته است و می رود تا به شهرام برادر سوم که در خانه نشسته و فیلم های مسابقاتش در بازی های جوانان جهان را دوباره می بیند، خبر بدهد. یک برادر کوچک تر هم در این خانه زندگی می کند و هنوز معلوم نیست که والیبالیست می شود یا نه. شهرام فیلم هایش را کنار می گذارد و بیرون می آید. بهنام می گوید: «پدرم که نباشد و این چمن ها را آب ندهد، کسی به فکر نمی افتد، خودم باید این کار را بکنم.» شهرام لبخندی تحویل بهنام می دهد و ما را به خانه بهنام در طبقه دوم ساختمان می برد. روی راه پله، کفش های ورزشی با سایز بزرگ چیده اند، پدر و مادر و خواهر محمودی های والیبالیست در طبقه اول زندگی می کنند. خانه بهنام پر از کاپ و مدال و عکس های تیمی است. خواهر محمودی ها وظیفه دم کردن چای را برعهده می گیرد و پیام که آخرین محمودی است و از نظر فیزیکی هیچ شباهتی به آنها ندارد، ظرف میوه را با کمک شکمش به طبقه بالا می آورد و با پا در می زند. در این فضا مصاحبه را شروع می کنم شهرام ۹ سال از بهنام کوچک تر است. برادر بزرگ تر والیبال بازی می کرده و بهترین بازیکن تیم ملی بوده.دست برادر کوچک تر را می گیرد و سر تمرین های تیم می برد. برادر کوچک تر هم در مسابقات با پرچم و بوق به سالن می رود و برایش جیغ می کشد، پز او را به همه می دهد و آرزو می کند که شبیه او شود. شهرام والیبال را از بهنام یاد می گیرد. یک زمین والیبال درحیاط خانه شان درست می کند و با بچه های فامیل و هم محله ای ها والیبال بازی می کنند. گه گاهی هم بردار بزرگ تر حریفش می شود و برایش کری می خواند. «حریف بهنام که نمی شدم، فقط برایش کری می خواندم.» تیم نوجوانان پیکان، اولین میدان جدی ورزشی شهرام می شود. برای ورود به دنیای حرفه ای. محمودی بزرگ به محمودی کوچک، فقط یک حرف می زند: «تمرین کن.» شهرام فکر می کند که همه چیز خود به خود پیش آمد، بهنام هم معتقد است که این اتفاق قابل پیش بینی بوده است. کنار ظرف میوه و شیرینی، روی میز دوتا موبایل است که هرچند دقیقه یک بار صدای زنگ اس ام اس هایش بلند می شد. شهرام زیر چشمی به بهنام نگاه می کرد و موبایل را برمی داشت. قبل از ورود بهنام به خانه، شهرام با خوشحالی و هیجان از اتفاقاتی که بعد از مسابقات مراکش افتاده بود، حرف می زد. تند و تند از بچه های هم تیمی اش می گفت و تصمیمات عجیب و غریبی که با هفت نفر دیگر از اعضای تیم جوانان گرفته اند. از رابطه دوستانه اش با بهنام هم حرف زد.« ما بیشتر باهم رفیقیم تا داداش، اختلاف سنی مان زیاد است، اما با هم راحت هستیم.» شهرام می گوید تا به حال با بهنام کتک کاری نکرده اند. «من که زورم به داداشم نمی رسه.» البته بهنام هم با این که زورش به شهرام می رسد، دست بزن ندارد و فقط گه گاهی محض تربیت گوش او را می پیچاند. « بهنام گوشم را زیاد پیچانده. تا به حال کتک نخوردم، همیشه سعی می کند با حرف ثابت کند که کارمان اشتباه بوده» . بهنام آب دادن چمن ها را تمام می کند و به ما محلق می شود. شهرام آرام می شود و دست به سینه می نشیند. در تمام طول مصاحبه هم ساکت است و خیلی کمتر از بهنام حرف می زند. می گوید:« چی بگم همه حرف ها را داداشم می گه.» و دوباره ساکت می شود. شهرام در مقابل بهنام شبیه شاگردی باهوش و شیطان است که معلمش را خیلی دوست دارد، ولی از او حساب می برد و می ترسد. ▪ قرار است همه در خانواده شما والیبالیست شوند؟ ـ بهنام: ما یک خانواده ورزشی هستیم، البته پدر و مادرم ورزشی نبودند، ولی من به خاطر قد بلند و شرایط فیزیکی ام به سمت ورزش کشیده شدم. من لیدر این بچه ها شدم. همه چیز بستگی به خودشان دارد، شهرام از پنج شش سالگی با من بود و به جو والیبال علاقه مند شد و پله پله بالا آمد تا به اینجا رسید. اما برادر دیگرم دو هفته بیشتر در تیم والیبال دوام نیاورد و الان هم کار املاک می کند. ▪ شهرام اگر برادرت والیبالیست نبود، تو والیبالیست می شدی؟ ـ نه فکر نکنم، من به خاطر برادرم والیبالیست شدم. برادرم والیبال بازی می کرد، منم والیبالیست شدم. ـ بهنام: اوایل فوتبال بازی می کرد. گفتم؛ برو گلر شو اما گوش نکرد. والیبال را بیشتر دوست داشت. ▪ چرا، فکر می کردی گلری بهتر از والیبالیستی است؟ ـ بهنام: نه فرقی نمی کرد، اما شهرام از بچگی والیبال بازی می کرد. از بچگی با من والیبال بازی می کرد و راه را بهش نشان دادم. دیگر همه چیز به پشتکار خودش بستگی دارد و اگر وجود داشته باشد، موفق می شود. ▪ شهرام می خواهی، شبیه بهنام باشی؟ ـ بله، هم از نظر اخلاق و هم از نظر ورزش می خواهم بهنام محمودی بشوم. ▪ بهنام با این که این جوری الگو باشی مشکلی نداری؟ ـ بهنام: من که نمی توانم موافق یا مخالف باشم، شهرام خودش باید تصمیم بگیرد. این که الان می خواهد شبیه من باشد خوب است. اما من می خواهم، دو سه سال دیگر همه بگویند؛ دوست داریم شهرام محمودی باشیم. ▪ این اتفاق می افتد؟ ـ اگر خودش بخواهد بله، باید به خودش بگوید: تازه اول راهم و حالا حالاها باید تلاش کنم. ▪ شهرام از بهنام می ترسی؟ ـ خیلی وقت ها شده که ترسیدم، اما بهنام باعث شده تا مسیر زندگی ام عوض بشود. مثلاً کار اشتباهی کردم که خیلی جدی در حد همان گوش پیچاندن با من صحبت کرده و من هم اشتباهم را درست کردم. ـ بهنام: اگر ببینم که اشتباه می کنند، گوششان را می پیچم. مثلاً به شهرام گفتم: « شهرام تو هنوز هیچی نیستی، چرا پول موبایلت ۵۵۰ هزار تومان آمده؟ تو هنوز در والیبال ایران عددی نیستی، چرا هر روز با آژانس می روی سر تمرین؟» ▪ این نصیحت ها همیشگی است؟ ـ بهنام: همیشه. من آدم کاملی نیستم، اما همیشه به شهرام می گویم: «تو خانواده منی، هر کار خلافی بکنی همه به چشم من به تو نگاه می کنن.» حالا هم که دیگر خودش آدم شناخته شده ای شده و بیشتر از قبل باید حواسش را جمع بکند. ▪ شهرام، پیش آمده بهنام حرفی به تو بزند و تو قبولش نداشته باشی اما مجبور شوی به آن عمل کنی؟ ـ نه. شاید قبول حرف هایش برایم خیلی سخت باشد و فکر کنم که حرف زور می زند و ناراحت بشوم، اما بعداً که با خودم تنها می شوم و فکر می کنم، متوجه می شوم که حرف درستی زده است. ▪ اگر اشتباهی کنی و پدرت بگوید اشکال ندارد، اما بهنام دعوایت کند، حرف کدام یکی را قبول می کنی؟ ـ شهرام: بابام بگه؛ اشکالی نداره، می دانم دلش می سوزه. ـ بهنام: مسائل ورزشی خانواده با من است. مثلاً شهرام ترک تحصیل کرده بود و همه می دانستند و کسی چیزی به من نگفته بود. وقتی فهمیدم، با همه دعوا کردم، حتی پدر و مادرم. چون من می دانم که آینده او باید چطور باشد. در حیطه زندگی، تجربه پدرم از من بیشتر است، پدرم دلسوزی پدرانه دارد که من الان نمی توانم آن را درک کنم، چون بچه ندارم. ـ شهرام: داداشم از این اخلاق ها ندارد که بی خیال ماجرایی بشود، آن قدر مرا تحت فشار قرار می دهد تا درست بشوم. ▪ با این شرایط اگر مشکل برایت پیش بیاید اول به پدرت می گویی یا بهنام؟ ـ شهرام: به بهنام می گویم، چون می دانم بیشتر می تواند کمکم کند. ▪ پس با بهنام راحتی؟ ـ شهرام: با داداشم خیلی رفیقم. ـ بهنام: من سعی می کنم که کاری کنم تا مسائلش ستاره سالهای نه چندان دور والیبال ایران با ابراز خوشحالی از صعود به لیگ جهانی برای نخستینبار، نقش ولاسكو را در این موفقیت بسیار پررنگ دانست. بهنام محمودی در گفتوگو با خبرنگار ورزشی ایسنا، درباره عملكرد تیم ملی مقابل ژاپن عنوان كرد: تیم ما در حد و قوارههای یك تیم جهانی و كلاس بالا ظاهر شد. كاملا مشخص بود كه تیم انگیزه بسیار زیادی دارد و بخش عمدهای از این انگیزه را ولاسكو به تیم داده است. محمودی در پاسخ به این سوال كه ایرانیها معمولا پس از رسیدن به یك موفقیت حریف را دستكم میگیرند، چطور شد كه در دو بازی برابر ژاپن این اتفاق رخ نداد؟ گفت: در این مساله چند موضوع تاثیرگذار است؛ اول اینكه ولاسكو به تیم آن قدر انگیزه داده و كنترل بالایی روی بازیكنان دارد كه این موضوع اصلا اتفاق نمیافتد. مساله دوم حضور پرشور تماشاگران است كه باعث میشود بازیكنان دچار افت انگیزه نشوند. ما در بازی دوم ست اول را بردیم و در ستهای بعدی بازی به مراتب بهتری به نمایش گذاشتیم. محمودی در پایان درباره پیشبینیاش از عملكرد ایران در لیگ جهانی والیبال گفت: مطمئنا زنگ تفریح تیمهای قدرتمند نخواهیم بود. برای حضور قدرتمند در لیگ جهانی لازم است گفتوگوی فارس با دروازهبانی که پدیده والیبال شد خبرگزاری فارس: پشتخط زن تیم ملی والیبال ایران گفت: عقیده من این است که ولاسکو بیشتر از اینکه خوششانس باشد، باهوش است. شهرام محمودی: لیگ جهانی رویای من بود/ میخواهم مانند برادرم در لیگ ایتالیا بازی كنم ملیپوش والیبال ایران پس از موفقیت در كسب سهمیه لیگ جهانی گفت: راهیابی به رقابت های لیگ برایم رویا بود و خوشحالم كه این رویا تعبیر شد. شهرام محمودی در گفتوگو با خبرنگار ورزشی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، اظهار كرد: واقعا نمیتوانم احساس خودم را از موفقیت در كسب سهمیه لیگ جهانی بیان كنم. حال وصف نشدنی دارم. ورود به لیگ جهانی برایم رویا بود. خیلی خوشحالم كه این رویا به حقیقت پیوست و فراز جدیدی پیش روی والیبال گشوده شد. وی افزود: همه بازیكنان تیم ملی والیبال با هم متحد و در این پیروزی به سهم خود سهیم هستند. یك شخص نمیتواند به تنهایی ادعا كند كه موجب موفقیت تیم ملی شده است. اگر شهرام محمودی اسپك می زند و امتیازآورترین بازیكن دیدار با ژاپن در زیر گروه جهانی میشود، قطعا همه مجموعه والیبال در كنار او تلاش كردند. همه بازیكنان والیبال در تیم ملی دست به دست هم دادند تا تیم موفق شد و من نیز خوشحالم كه به عنوان یكی از جوانترین بازیكنان افتخار پوشیدن پیراهن تیم ملی را داشتم. محمودی با اشاره به پتانسیل بالای تیم ملی والیبال ایران تاكید كرد: بزرگترین هدف من و همه ملیپوشان این است كه در مسابقات لیگ جهانی سال آینده حضور موفقی داشته باشیم. تیم ملی والیبال ایران واقعا پتانسیل موفقیت در بین بهترینهای جهان را دارد. ما باید در ابتدا تلاش كنیم تا سهمیه لیگ جهانی را حفظ كنیم و در گام دوم به جمع شش تیم برتر رقابتها راه پیدا كنیم. به نظر من این هدف دور از انتظار نیست و ما میتوانیم به این موفقیت نیز برسیم. وی با اشاره به حضور پرشمار هواداران تیم ملی والیبال در سالن 12 هزار نفری آزادی به ایسنا گفت: همان طور كه در بازی با ژاپن مردم با غیرت و تعصب تیم ملی ایران را تشویق كردند و كمك كردند تا به راحتی حریف خود را شكست دهیم، مطمئن هستم در دیدار با قدرتمندترین تیمهای جهان نیز در لیگ جهانی ما را تنها نمیگذارند. واقعا باید از این مردم عزیز و نازنین تشكر كنم كه در بازی با ژاپن خیلی خوب ما را حمایت كردند. میدانم كه بسیاری از شهرستانهای دور برای تماشای مسابقهها آمدند و من به نوبه خود قدردان محبت آنها هستم. شهرام محمودی همچنین با قدردانی از تمام مربیان خود، گفت: باید تشكر ویژهای از فرهاد اعرابی داشته باشم كه من را به والیبال معرفی كرد و همچنین از برادرم بهنام و خانواده ام قدردانی كنم. بهنام به عنوان برادر و مربی همیشه میگفت كه باید آنقدر تلاش كنم تا بهترین باشم و بتوانم به موفقیت در تیم ملی دست یابم. ملیپوش والیبال ایران گفت: یكی از بزرگترین آرزوهای من این است كه همچون برادرم بهنام در لیگ ایتالیا بازی كنم و شبانه روز تلاش میكنم تا والیبال خود را ارتقا دهم تا بتوانم به عنوان لژیونر در بهترین تیمهای باشگاهی جهان توپ بزنم كارشناس والیبال گفت: ثبات در مدیریت و تصمیمات معقول و سپردن كار به اهل فن و انجام بازیهای تداركاتی مناسب، عامل موفقیت ایران در صعود به لیگ جهانی است. ایراهیم وطنپرست در گفتوگو با خبرنگار ورزشی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، بیان كرد: ولاسكو یك مربی بسیار حرفهای است و شرایط را به خوبی میسنجد. بعد از حضورش در ایران ما قهرمان آسیا شدیم و به لیگ جهانی صعود كردیم و در مسابقههای جهانی و انتخابی المپیك بسیار خوب عمل كردیم و این باعث شد كه اكنون از موقعیت بهتری به والیبال ایران نگاه كند. وی افزود: حضور در لیگ جهانی فضای خوبی را برای ما به وجود میآورد تا حرفهایتر شویم و آمادگی ذهنی بهتری برای مسابقهها پیدا كنیم و امیدوارم كه این صعود نقطه حرتی برای رشد بیشتر والیبال ایران باشد. وطنپرست درباره پیشرفت والیبال ایران گفت: نمیتوان منكر شد كه والیبال ایران رشد بسیار خوبی داشته است ولی سایر آسیاییها خصوصا قدرتهای سنتی مثل كره و ژاپن به نسبت رشد جهانی نتوانستهاند پیشرفت كنند و خوشبختانه فاصلهای كه در گذشته با آنها داشتیم پر شده است و حتی در دیدار با غیر آسیاییها هم نشان دادیم كه میتوانیم برایشان دردسرساز شویم. وی ادامه داد: اگر خوب كار كنیم و تمركز، آمادگی، تداركات و امكانات مناسب داشته باشیم میتوانیم در لیگ جهانی هم موفق شویم و نمره قبولی بگیریم. وطنپرست همچنین حضور در لیگ جهانی را نیازمند سازوكارهای خاص خودش دانست و افزود: باید از حالا به فكر این بازیها باشیم و در جریان امور قرار بگیریم و شرایط را ارزیابی كنیم و بتوانیم خود را در سطح بینالمللی قرار دهیم. وی در پایان این پیروزی را به جامعه والیبال ایران و مسئولان و علیالخصوص رسانهها كه در حمایت از تیم ملی والیبال تلاش كردند تبریك گفت. مصاحبه با شهرام محمودی بازیکن میانهای تیم ملی والیبال ایران لطفآ یک بیوگرافی کوتاه از خودتو برامون بگید؟ شهرام محمودی هستم متولد 29/4/67 در کرج. اما اصالتآ ترک زبان و میانه ای هستم. در یک خانواده پر جمعیت دارای 3 برادر و 2 خواهر هستم.و از 10 سالگی مینی والیبال را شروع کردم ... سابقه بازی در چه تیم هایی را دارید ؟ آیدانه چالدران - پیکان - پتروشیمی - آلمینیوم هرمزگان و کاله مازندران چه شد که شهرام محمودی به کاله پیوست ؟ بعد از پیشنهادات متعددی که از باشگاه های مختلف داشتم با در نظر گرفتن شرایط و تمامی مواردی که برای پیشرفت وجود دارد باشگاه کاله را در نظر گرفتم و میخواهم در این تیم با حمایت تماشاگران خونگرم آملی دوباره به تیم ملی برگردم. چه خبر از برادرتان بهنام محمودی و آیا برای حضور در کاله با ایشون مشورت کردید ؟ سلامتی...بعد از انجام 3 عمل جراحی بر روی زانو های خود از دنیای حرفه ای خداحافظی کرد و الان برای خودش تمرین سبک میکند.و برای دکترای تربیت بدنی اقدام کرده است و بعد از رد کردن چند پیشنهاد خوب سوپر لیگی الان مربی تیم امید های کرج است. 100 درصد با ایشون مشورت کردم تا حدی که هنگام امضای قرارداد کنار من بود و یکی از کسانی که مرا به حضور در آمل ترغیب کرد بهنام بود. بزرگترین آرزوی ورزشی شهرام محمودی چیه ؟ سلامتی خانواده و بازی در لیگ ایتالیا با شنیدن این کلمات اولین چیزی که به ذهنت میرسه برای ما بگو: شهرام محمودی:مصمم و با تعصب غذای مورد علاقه: قرمه سبزی مهد والیبال ایران : آمل و ارومیه و گنبد ورزشی غیر از والیبال: تنیس و اسکی و اسب سواری فوتبال:تراکتورسازی احمد(خودم): دوست خوب و حمایت کننده عالی تیم کاله:خیلی قوی شهر آمل:خیلی زیبا هواداران کاله : متعصب و خونگرم خوشتیپ ترین والیبالیست ایران: همه والیبالی ها خوشتیپ هستند ولاسکو: بزرگ ولی ... تیم ملی والیبال : در شرایط خیلی خیلی حساس بهروز عطایی:جوان و قوی و توانا
حتی اگه بهتـون گفته باشه از این زنـدگی ِ کوفتـی خسته شـده .. ببـوسیـدش !
حتی اگه برچسـب ِ ” بد اخـلاق ” بهـتون چسبـونده باشه . ببـوسیـدش !
حتی اگه بهتـون گیر ِ بیخـود داده باشه .. ببـوسیـدش !
گفته باشه از لباسـی که شما عاشقشین متنفـره ! .. نفهمیـده باشه شما موهـاتون رو مِش کردین !
حتی اگه بـوی ِ عرق و خستگی میـده .. ببـوسیـدش !
حتی اگه یـادش میـره جواب سلام ِ شما رو بـده .. ببـوسیـدش !
حتی اگه خیلی وقته براتـون گُـل نخـریده . ببـوسیـدش !.
وقتی زیرپیـرهنی سفیـد ِ حلقه ای پوشیـده و بـازوهای ِ سفیـدش رو با اون پیـچ ِ ماهیچه ای ِ مردونه
حتی اگه شما رو رنجـونده و غـرورش نمیذاره دلجـویی کنه .. ببـوسیـدش !
حتی اگه گرسنه اس و با شما مثل ِ آشپـز ِ دربـارش برخـورد می کنه .. ببـوسیـدش !
حتی اگه یادش میـره ازتـون تشـکر کنه . ببـوسیـدش !
وقتی براتـون یه آهنگ ِ جدیـد میذاره و می گه : ” اینـو برای تـو آوردم ! ” .. وقتی تو چشـاش پـُر ِ خواستنه ..
حتی اگه از عصبانیت داریـد دیوونه می شید .. ببـوسیـدش !
حتی اگه شما رو با مادرش مقایسه می کنه .. ببـوسیـدش !
حتی اگه با حرص می خوایید از خونه بزنیـد بیـرون و اون محـکم بـازوهاش رو دورتـون حلقه می کنه و
وقتی ناغافلی لباسـی رو خریـده که هفته ی پیش ، پشت ِ ویتریـن دیدین و فقـط یه کلمه گفتین این چه
حتی اگه با دوست هاش تلفنـی یک ساعـت حرف می زنه و شامتـون سـرد شده ..
حتی اگه رو دنـده ی ” نه ” گفتن افتـاده .. ببـوسیـدش !
وقتی شمـا رو وسـط ِ آرایش کردن می بوسه .. وقتی باهاتـون کُشتـی می گیـره و مثل ِ پـَر از رو زمین
حتماً قبـل خـواب ببـوسیـدش .. !شایـد فـردایی نباشـه …
شایـد شما فـردا نباشیـد …
آن بیابان گرد عاشق نیستم
با تب صحرا موافق نیستم
در تکاپوی حقایق نیستم
من برای عشق لایق نیستم
از نوازش کردن عکسات !!
بزرگ،سرزمینم ومردمم راازدروغ و دروغگویی به دور بدار
بعد از اتمام دعا عده ای در فکرفرو رفتند واز شاه ایران پرسیدند که چرا این گونه دعانمودید؟فرمودند:چه باید می گفتم؟ یکی جواب داد :برای خشکسالی دعا مینمودید؟
من برای هر سوال شما جوابی قانع کننده آوردم ولی اگر روزی یکی از شما نزد من آید و دروغی گوید که به ضرر سرزمینم باشد من چگونه از آن باخبر گردم واقدام نمایم؟ پس بیاییم از کسانی شویم که به راست گویی روی آورند ودروغ را از سرزمینمان دور سازیم...که هر عمل زشتی صورت گیرد باعث اولین آن دروغ است
مرد پارسی گفت:
حجابِ زنان ما پلكِ چشمانِ مردانِ ما است
بر اساس آیات قرآن و مفسران احادیث، بالاترین درجه سعادت معنوی، ورود به طبقه هفتم بهشت است. مسلمانان به وجود هفت طبقه یا مرحله آمرزش و بهشتی شدن اعتقاد دارند. این طبقات هفتگانه همانهایی هستند که طی شده است.
هفت گناه کبیره گناهانی هستند که در زمان تاریخ بسیار قدیم رهبانیت مسیحی مشخص شده و در قرن ششم میلادی توسط پاپ گرگوری اول یا گرگوری کبیر در یک دسته قرار گرفته اند. این گناهان عبارتند از: تکبر، طمعکاری، شهوت در معنای تمایل بیش از حد یا نامشروع جنسی، حسادت، شکم پرستی که معمولا مستی نیز در آن منظور میشود و تنبلی. همف گناه کبیره از موضوعات مورد علاقه در وعظ و خطابه ها، نمایشنامه های اخلاقی و هنر اروپای قرون وسطی بوده است.
هفت کلمه آخر، به آخرین جمله حضرت عیسی بر صلیب اشاره دارد. این کلمات از این قرارند:
خدای من، چرا مرا به خود واگذاشتی؟
طبقه بندی آزاد موضوعاتی که از قرن پنجم میلادی به بعد، دربرگیرنده برنامه آموزشی غرب در قرون وسطا بود. به نظر میرسد که نام “علوم انسانی” برگرفته از رساله “سیاست” ارسطو باشد که در آن از “شاخه هایی از دانش که شایسته انسان آزاد است” ، یعنی دانش اولیه ای که برای یک شهروند با تحصیلات مناسب لازم است، سخن گفته است. این علوم عبارتند از علوم سه گانه: دستور زبان ( ادبیات ) ، علم بیان و دیالکتیک ( مباحثه و مکالمه ) و علوم چهارگانه که پیشرفته تر بوده و از این قرارند: حساب، هندسه، موسیقی و نجوم.
کوه اورست در مرز نپال و چین، آبشار ویکتوریا در آفریقا، گرند کنیون Grand Canyon آمریکا، ساحل مرجان بزرگ استرالیا، سپیده دم شمالی قطب شمال، آتشفشان و پاریکوتین Paricutin در مکزیک و بندر ریو دوژانیرو برزیل.
نامی که در سنت یونانی به هفت تن از سیاستمداران، قانونگذاران و فیلسوفان قرن 7 و 6 قبل از میلاد داده شد. این فرزانگان عبارتند از: “سولون” قانونگذار یونانی، “تالس” فیلسوف اهل میلتوس، “پیتاکوس” فرمانده نظامی اهل میتیلن، “کلئوبولوس” فیلسوف اهل رودس، “شیلون اسپارتی” از ناظران شاه، “بیاس” فرزانه ترین هفت فرزانه، اهل پری ین و”پریاندر” حاکم مستبد کورنتی.
شامل دریاهای قطب شمال و قطب جنوب، اقیانوس آرام شمالی و جنوبی، اقیانوس اطلس شمالی و جنوبی و اقیانوس هند.
بر اساس تعلیمات باستانی، روح انسان یا “بدن مقدس درون” او مرکب از هفت خاصیت است که هر یک تحت تاثیر یکی از سیارات هفتگانه اند. “آتش” موجب زندگی، “خام” به وجود آورنده توانایی احساس کردن، “آب” موجب قدرت بیان، “هوا” حس چشایی، “مه” موجد حس بینایی، “گلها” به وجود آورنده حس شنوایی و ” باد جنوب” به وجود آورنده حس بویایی.
همانطور که گفتیم هفت جادویی ترین اعداد است و در معرفت قومی، هفتمین فرزند پسر از هفتمین پسر یک خانواده با نیروهای قدرتمند جادویی و شفادهندگی متولد میشود. او پیشگو است و از قدرت های عجیبی برخوردار است.
آمفی تئاتر روم، کاتاکومبهای (سرداب) اسکندریه مصر، دیوار بزرگ چین، استون هنج در ویلتشایر انگلستان، برج کج پیزا، برج چینی (از جنس چینی) نانکینگ، مسجد ایاصوفیه در استانبول.
کلمه فرشته (88) بار و کلمه شیطان نیز (88) بار تکرار شده است
کلمه بهشت (77) بار و کلمه جهنم نیز (77) بار تکرار شده است
کلمه دنیا (115) بار و کلمه آخرت نیز (115) بار تکرار شده است
کلمه گیاه (26) بار و کلمه درخت نیز(26) بار تکرار شده است
کلمه تابستان گرم (5) بار و کلمه زمستان سرد نیز (5) بار تکرار شده است
کلمه مجازات (117) بار و کلمه آمرزش نیز(117 * 2 ) بار تکرار شده است
کلمه آسمان (7) بار و کلمه ساخت آسمان نیز (7) بار تکرار شده است
کلمه زکات (32) بار و کلمه برکت نیز (32) بار تکرار شده است
کلمه شراب (6) بار و کلمه مستی نیز (6) بار تکرار شده است
کلمه رحمت (72) بار و کلمه هدایت نیز (72) بار تکرار شده است
کلمه فقر (13) بار و کلمه ثروت نیز (13) بار تکرار شده است
کلمه بگو (332) بار و کلمه گفتند نیز (332) بار تکرار شده است
کلمه الرحمن ( 57 ) بار و کلمه الرحیم ( 114 ) بار تکرار شده است
کلمه الفجار (3) بار و کلمه الابرار (6) بار تکرار شده است
کلمه سختی (12 ) بار و کلمه اسانی (36) بار تکرار شده است
کلمه ابلیس (11) بار و کلمه استعاذه با لله (11) بار تکرار شده است
کلمه المصیبت (75) بار و کلمه الشکر (75) بار تکرار شده است
کلمه الجهر (16) بار و کلمه العلانیه (16) بار تکرار شده است
کلمه الشده (102) بار و کلمه الصبر (102) بار تکرار شده است
کلمه المحبه (83) بار و کلمه الطاعه (83) بار تکرار شده است
ساعت ۲ نصف شب یک اتاق
ساعت ۴ صبح هنگام خواب
وضعیت تحصیل در خوابگاه
اولین روزهای خوابگاه
گفت و گوی صمیمانه برسرآماده کردن صبحانه بعد از گذست چند روز
پایان گفت و گو
امکانات غذایی در خوابگاه
طریقه ظرف شستن در خوابگاه
اواخر ترم وضعیت ۷۰درصد دانشجویان
و این هم آخر عاقبتش!!
1- توي ماهيتابه روغن ميريزن
2- اجاق گاز زير ماهيتابه رو روشن ميكنن
3- تخم مرغها رو ميشكنن و همراه نمك توي ماهيتابه ميريزن
4- چند دقيقه بعد نيمروي آماده رو نوش جان ميكنن
پسرها:
1- توي كابينتهاي بالايي آشپزخونه دنبال ماهيتابه ميگردن
2- توي كابينتهاي پاييني دنبال ماهيتابه ميگردن و بلاخره پيداش ميكنن
3- ماهيتابه رو روي اجاق گاز ميذارن
4- توي ماهيتابه روغن ميريزن
5- توي يخچال دنبال تخم مرغ ميگردن
6- يه دونه تخم مرغ پيدا ميكنن
7- چند تا فحش ميدن
8- دنبال كبريت ميگردن
9- با فندك اجاق گاز رو روشن ميكنن و بوي سركه همراه دود آشپزخونه رو بر ميداره
10- ماهيتابه رو ميشورن (بگو چرا روغنش بوي ترشي ميداد!)
11- ماهيتابه رو روي اجاق گاز ميذارن و توش روغن واقعي ميريزن
12- تخم مرغي كه از روي كابينت سر خورده و كف آشپزخونه پهن شده رو با دستمال پاك ميكنن
13- چند تا فحش ميدن و لباس ميپوشن
14- ميرن سراغ بقالي سر كوچه و 20 تا تخم مرغ ميخرن و برميگردن
15- تلويزيون رو روشن ميكنن و صداش رو بلند ميكنن
16- روغن سوخته رو ميريزن توي سطل و دوباره روغن توي ماهيتابه ميريزن
17- تخم مرغها رو ميشكنن و توي ماهيتابه ميريزن
18- دنبال نمكدون ميگردن
19- نمكدون خالي رو پيدا ميكنن و چند تا فحش ميدن
20- دنبال كيسهء نمك ميگردن و بلاخره پيداش ميكنن
21- نمكدون رو پر از نمك ميكنن
22- صداي گزارشگر فوتبال رو ميشنون و ميدون جلوي تلويزيون
23- نمكدون رو روي ميز ميذارن و محو تماشاي فوتبال ميشن
24- بوي سوختگي رو استشمام ميكنن و ميدون توي آشپزخونه
25- چند تا فحش ميدن و تخم مرغهاي سوخته رو توي سطل ميريزن
26- توي ماهيتابه روغن و تخم مرغ ميريزن
27- با چنگال فلزي تخم مرغها رو هم ميزنن
28- صداي گــــــــــل رو از گزارشگر فوتبال ميشنون و ميدون جلوي تلويزيون
29- سريع برميگردن توي آشپزخونه
30- تخم مرغهايي كه با ذرات تفلون كنده شده توسط چنگال مخلوط شده رو توي سطل ميريزن
31- ماهيتابه رو ميندازن توي سينك
32- دنبال ظرفهاي مسي ميگردن
33- قابلمهء مسي رو روي اجاق گاز ميذارن و توش روغن و تخم مرغ ميريزن
34- چند دقيقه به تخم مرغها زل ميزنن
35- ياد نمك ميفتن و ميرن نمكدون رو از كنار تلويزيون برميدارن
36- چند ثانيه فوتبال تماشا ميكنن
37- ياد غذا ميفتن و ميدون توي آشپزخونه
38- روي باقيماندهء تخم مرغي كه كف آشپزخونه پهن شده بود ليز ميخورن
39- چند تا فحش ميدن و بلند ميشن
40- نمكدون شكسته رو توي سطل ميندازن
41- قابلمه رو برميدارن و بلافاصله ولش ميكنن
42- چند تا فحش ميدن و انگشتهاشون كه سوخته رو زير آب ميگيرن
43- با يه پارچهء تنظيف قابلمه رو برميدارن
44- پارچه رو كه توسط شعله آتيش گرفته زير پاشون خاموش ميكنن
45- نيمروي آماده رو جلوي تلويزيون ميخورن و چند تا فحش هم میدن...
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت : ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟
چقدر دوست داشتم نگاه خیس مرا درک کنند
چقدر دلم میخواست یک نفر به من بگوید....چرا لبخندهای تو اینقدر بی رنگ است
اما کسی نبود همیشه من بودم .من وتنهایی...
زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی …
یکی از دوستان صمیمی ام در تعطیلات پیش من آمد و چند روزی را در خانه ام مهمان بود.
همزمان شوهرم به ماموریت رفت و متاسفانه پسر پنج ساله ام هم به شدت سرما خورده بود.
این روزها، از صبح تا شب مشغول کار و مواظب بچه ام بودم و فوق العاده گرفتار شدم.
دوستم با دیدن چهره استخوانی من، شوخی کرد و گفت:
«عزیزم، زندگی تو رو که می بینم دیگه جرئت نمی کنم بچه دار بشم.»
از حرف های دوستم بسیار تعجب کردم و پرسیدم:
«عزیزم، چرا چنین احساسی داری؟»
دوستم با همدردی به من گفت:
«چون این روزها دیدم که هر روز از صبح تا شب مثل یه روبات کار می کنی.
غذا می پزی، لباس می شوری، بچه را به مدرسه و بیمارستان می بری،
چه روز بارونی چه آفتابی ، کار یه مادر هیچ وقت تعطیل نمی شه.
از قبل خیلی لاغرتر شدی و توی صورتت چین وچروک پیدا شده.»
دوستم آهی کشید و باز گفت:
«بهترین روزها برای یک زن در همین روزمرگی ها و کارهای فرعی به هدر میره.
عزیزم، منو نگاه کن. چه برای کار چه برای مسافرت هیچ بار خاطری ندارم و زندگی آسانی دارم.»
از حرف های دوستم بسیار خندیدم و گفتم:
«درسته عزیزم اما همه چیز رو دیدی به جز خوشحالی من.»
دوستم خندید و گفت:
«خوشحالی؟ داری خودتو فریب می دهی؟»
جواب دادم: نه و چند خاطره کوچک درباره ی پسرم براش تعریف کردم. گفتم:
چند سال پیش که پسرم تازه وارد کودکستان شد،
در ناهارخوری برای اولین بار بال مرغ سرخ کرده می خورد.
خیلی خوشمزه بود و پسرم ازش خیلی خوشش اومد.
اما فقط نصفش رو خورد و نصف دیگه رو در آستینش پنهان کرد.
چون می خواست اونو به خونه بیاره تا منم مزه اش رو امتحان کنم.
هنوز صحنه ای که او نصف بال مرغ رو از آستینش درآورد
و با هیجان منو صدا کرد، تو ذهنم باقی مانده
و هر بار با دیدن لکه زرد روغن روی آستینش دلم گرم می شه.»
دوستم از حرف های من کمی سکوت کرد و انگار به خاطراتی دور فرو رفت. من ادامه دادم:
پریروز، برای معالجه ،پسرم را به بیمارستان بردم. دکتر بهش گفت:
پسرم گروه خونی تو با مادرت یکیه.
پسرم پرسید: دکتر، پس اگر مادرم مریض بشه می تونه از خون من استفاده کنه، درسته؟
دکتر جواب داد: آره پسر باهوش.
پسرم بی درنگ به من گفت:
مامان خیالت راحت باشه اگه مریض بشی از خون من استفاده می کنی و زود خوب می شی.
با شنیدن حرف های پسرم، آدم های اطرافم با غبطه به من نگاه کردند و گفتند:
با همین بچه دوست داشتنی چه زندگی خوبی دارید.
حرف هایم که تمام شد، دیدم صورت دوستم از اشک خیس شده است.
به او گفتم: «ندیدی که در خستگی هم از سعادت و خوشحالی زندگی لذت می برم.
تو نمی توانی عمیق ترین دلگرمی منو در روزهای عادی درک کنی.
اما عزیزم باور کن که
زندگی با بچه ها زندگی
با بهترین عشق در دنیاست.»
ساده اما زيبا،
مصمم اما بي خيال،
متواضع اما سربلند،
مهربان اما جدي،
سبز اما بي ريا،
عاشق اما عاقل
خنده بر لب مي زنم تا کس نداند راز من
در سراشيبي که نامش زندگيست
با همه افتادگي ها مي روم
مي روم شايد که در دشتي بزرگ
بازيابم آنچه را گم كرده ام....
از اينكه عاشق توام حس غرور ميكنم دوباره با سلام تو تازهي تازه ميشوم
با نفس سادهي تو غرق ترانه مي شوم با تو ستاره ميشوماز سايههاي ملتهب هميشه ميگريختم
با رفتن تو هر نفس بغض دوباره مي شومناجي شوكران من، با دل عاشقم بمان
به حرمت حضور تو چون تو يگانه ميشوم
صدای موسیقی فضای کوچیک کافی شاپ رو پر کرد
روحش با صدای آروم و دلنواز موسیقی , موسیقی که خودش خلق می کرد اوج می گرفت
مثه یه آدم عاشق , یه دیوونه , همه وجودش توی نت های موسیقی خلاصه می شد
.
هیچ کس اونو نمی دید
.
همه , همه آدمایی که می اومدن و می رفتن
همه آدمایی که جفت جفت دور میز میشستن و با هم راز و نیاز می کردن فقط براشون شنیدن یه موسیقی مهم بود
.
از سکوت خوششون نمیومد
.
اونم می زد
.
غمناک می زد , شاد می زد , واسه دلش می زد , واسه دلشون می زد
.
چشمش بسته بود و می زد
.
صدای موسیقی براش مثه یه دریا بود
.
بدون انتها , وسیع و آروم
.
یه لحظه چشاشو باز کرد و در اولین لحظه نگاهش با نگاه یه دختر تلاقی کرد
.
یه دختر با یه مانتوی سفید که درست روبروش کنار میز نشسته بود
.
تنها نبود ... با یه پسر با موهای بلند و قد کشیده
.
چشمای دختر عجیب تکونش داد ... یه لحظه نت موسیقی از دستش پرید و یادش رفت چی داره می زنه
.
چشماشو از نگاه دختر دزدید و کشید روی دکمه های پیانو
.
احساس کرد همه چیش به هم ریخته
.
دختر داشت می خندید و با پسری که روبروش نشسته بود حرف می زد
.
سعی کرد به خودش مسلط باشه
.
یه ملودی شاد رو انتخاب کرد و شروع کرد به زدن
.
نمی تونست چشاشو ببنده
.
هر چند لحظه به صورت و چشای دختر نگاه می کرد
.
سعی کرد قشنگ ترین اجراشو داشته باشه ... فقط برای اون
.
دختر غرق صحبت بود و مدام می خندید
.
و اون داشت قشنگ ترین آهنگی رو که یاد داشت برای اون می زد
.
یه لحظه چشاشو بست و سعی کرد دوباره خودش باشه ولی نتونست
.
چشاشو که باز کرد دختر نبود
.
یه لحظه مکث کرد و از جاش بلند شد و دور و برو نگاه کرد
.
ولی اثری از دختر نبود
.
نشست , غمگین ترین آهنگی رو که یاد داشت کشید روی دکمه های پیانو
.
چشماشو بست و سعی کرد همه چیزو فراموش کنه
.
....
شب بعد همون ساعت
وقتی که داشت جای خالی دختر رو نگاه می کرد دوباره اونو دید
.
با همون مانتوی سفید
با همون پسر
.
هردوشون نشستن پشت همون میز و مثل شب قبل با هم گفتن و خندیدن
.
و اون برای دختر قشنگ ترین آهنگشو
,
مثل شب قبل با تموم وجود زد
.
احساس می کرد چقدر موسیقی با وجود اون دختر براش لذت بخشه
.
چقدر آرامش بخشه
.
اون هیچ چی نمی خواست .. فقط دوس داشت برای گوشای اون دختر انگشتای کشیده شو روی پیانو بکشه
.
دیگه نمی تونست چشماشو ببنده
.
به دختر نگاه می کرد و با تموم احساسش فضای کافی شاپ رو با صدای موسیقی پر می کرد
.
شب های متوالی همین طور گذشت
.
هر روز سعی می کرد یه ملودی تازه یاد بگیره و شب اونو برای اون بزنه
.
ولی دختر هیچ وقت حتی بهش نگاه هم نمی کرد
.
ولی این براش مهم نبود
.
از شادی دختر لذت می برد
.
و بدترین شباش شبای نیومدن اون بود
.
اصلا شوقی برای زدن نداشت و فقط بدون انگیزه انگشتاشو روی دکمه ها فشار می داد و توی خودش فرو می رفت
.
سه شب بود که اون نیومده بود
.
سه شب تلخ و سرد
.
و شب چهارم که دختر با همون پسراومد ... احساس کرد دوباره زنده شده
.
دوباره نت های موسیقی از دلش به نوک انگشتاش پر می کشید و صدای موسیقی با قطره های اشکش مخلوط می شد
.
اونشب دختر غمگین بود
.
پسربا صدای بلند حرف می زد و دختر آروم اشک می ریخت
.
سعی کرد یه موسیقی آروم بزنه ... دل توی دلش نبود
.
دوست داشت از جاش بلند شه و با انگشتاش اشکای دخترو از صورتش پاک کنه
.
ولی تموم این نیازشو توی موسیقی که می زد خلاصه می کرد
.
نمی تونست گریه دختر رو ببینه
.
چشماشو بست و غمگین ترین آهنگشو
به خاطر اشک های دختر نواخت
.
...
همه چیشو از دست داده بود
.
زندگیش و فکرش و ذکرش تو چشمای دختری که نمی شناخت خلاصه شده بود
.
یه جور بغض بسته سخت
یه نوع احساسی که نمی شناخت
یه حس زیر پوستی داغ
تنشو می سوزوند
.
قرار نبود که عاشق بشه
...
عاشق کسی که نمی شناخت
.
ولی شده بود ... بدجورم شده بود
.
احساس گناه می کرد
.
ولی چاره ای هم نداشت ... هر شب مثل شب قبل مثل شب اول ... فقط برای اون می زد
.
...
یک ماه ازش بی خبر بود
.
یک ماه که براش یک سال گذشت
.
هیچ چی بدون اون براش معنی نداشت
.
چشماش روی همون میز و صندلی همیشه خالی دنبال نگاه دختر می گشت
.
و صدای موسیقی بدون اون براش عذاب آور بود
.
ضعیف شده بود ... با پوست صورت کشیده و چشمای گود افتاده
...
آرزوش فقط یه بار دیگه
دیدن اون دختر بود
.
یه بار نه ... برای همیشه
.
اون شب ... بعد از یه ماه ... وقتی که داشت بازم با چشمای بسته و نمناکش با انگشتاش به پیانو جون می داد دختر
با همون پسراز در اومد تو
.
نتونست ازجاش بلند نشه
.
بلند شد و لبخندی از عمق دلش نشست روی لباش
.
بغضش داشت می شکست و تموم سعیشو می کرد که خودشو نگه داره
.
دلش می خواست داد بزنه ... تو کجاییآخه
.
دوباره نشست و سعی کرد توی سلولای به ریخته مغزش نت های شاد و پر انرژی رو جمع کنه و فقط برای ورود اون
و برای خود اون بزنه
.
و شروع کرد
.
دختر و پسرهمون جای همیشگی نشستن
.
و دختر مثل همیشه حتی یه نگاه خشک و خالی هم بهش نکرد
.
نگاهش از روی صورت دختر لغزید روی انگشتای اون و درخشش یک حلقه زرد چشمشو زد
.
یه لحظه انگشتاش بی حرکت موند و دلش از توی سینه اش لغزید پایین
.
چند لحظه سکوت توجه همه رو به اون جلب کرد و خودشو زیر نگاه سنگین آدمای دور و برش حس کرد
.
سعی کرد دوباره تمرکز کنه و دوباره انگشتاشو به حرکت انداخت
.
سرشو که آورد بالا نگاهش با نگاه دختر تلاقی کرد
.
-
ببخشید اگه میشه یه آهنگ شاد بزنید ... به خاطر ازدواج من و سامان .... امکان داره ؟
صداش در نمی اومد
.
آب دهنشو قورت داد و تموم انرژیشو مصرف کرد تا بگه
:
-
حتما ..
یه نفس عمیق کشید و شاد ترین آهنگی رو که یاد داشت با تموم وجودش
فقط برای اون
مثل همیشه
فقط برای اون زد
اما هیچکس اونشب از لا به لای اون موسیقی شاد
نتونست اشک های گرم اونو که از زیر پلک هاش دونه دونه می چکید ببینه
پلک هایی که با خودش عهد بست برای همیشه بسته نگهشون داره
دختر می خندید
پسر می خندید
و یک نفر که هیچکس اونو نمی دید
آروم و بی صدا
پشت نت های شاد موسیقی
بغض شکسته شو توی سینه رها می کرد!!
خولیو ولاسکو در هر تورنمنت یک ستاره رو می کند؛ امیر غفور در رقابتهای قهرمانی آسیا، پوریا فیاضی در جام جهانی، فرهاد قائمی در رقابتهای انتخابی المپیک معرفی شدند و حالا نوبت به شهرام محمودی رسیده که در اولین بازی ملی اش بهترین و با کسب 17 پوئن، امتیازآورترین بازیکن ایران نام بگیرد. او در بازی ایران – مصر از چارچوب پیکارهای انتخابی لیگ جهانی در پست قطر پاسور؛ به عنوان یک اسپکر تمام کننده عملکرد بسیار خوبی داشت و با حمله از پشت خط یک سوم و منطقه دو، دفاع روی تور مصر را بارها و بارها فرو ریخت.
محمودی می گوید: اصلا فکرش را هم نمی کردم که در اولین بازی ملی ام در ترکیب اصلی تیم ملی قرار بگیرم. ولی وقتی ولاسکو این فرصت را به من داد سعی کردم به بهترین شکل ممکن از آن استفاده کنم و جواب اعتماد سرمربی ام را بدهم. امیدوارم او هم از عملکردم راضی باشد.
او با اشاره به اینکه بازی با مصر خیلی سخت تر از آن چیزی بود که فکرش را می کرده، می افزاید: به ویژه برای من که اولین تجربه حضورم در تیم ملی بود بازی خیلی سنگینی بود و اوائل بازی فشار روانی زیادی به طرفم هجوم آورده بود. اما رفته رفته در کنار بازیکنان باتجربه تیم، جا افتادم و سعی کردم به عنوان پشت خط زن، تلاش همه بچه های تیم را به نتیجه برسانم. تیم ما در بازی با مصر به لحاظ توپگیری و پاس عالی کار کرد و در حقیقت وقتی نوبت به من در حمله می رسید احساس می کردم وظیفه ام است که این توپگیری و پاس خوب همتیمی هایم را به امتیاز تبدیل کنم.
شهرام محمودی همچنین از آنالیز دقیق مصر توسط کادر فنی ایران می گوید که با اجرای برنامه های مربیان تیم ملی، بازیکنان کلیدی مصر از جمله احمد صلاح؛ چپ دست قدرتی زن مصر از کار افتادند و از دور مسابقه خارج شدند.
این نوستاره والیبال ایران درباره بازی یکشنبه تیم ملی مقابل مصر هم معتقد است: البته ما برای صعود به مرحله بعد فقط یک ست نیاز داریم اما باید برای پیروزی 3 بر صفر به میدان برویم و قدرت ایران را به همه ثابت کنیم.
او در مورد ست سوم هم كه ایران در لحظاتی ضعیف كار كرد میگوید: «ما فكر میكردیم برندهایم. خودمان را از پیش برنده میدانستیم. به خاطر همین عقب افتادیم اما كمی جلوتر كه رفتیم بچهها كم كم خودشان را جمع و جور كردند و با نكاتی كه ولاسكو گفت، این بازی سخت را بردیم.»
در بلوار شهرداری مهرشهر کرج، همه خانواده محمودی را می شناسند. یک خانه ویلایی با دفتر املاک، سوپر و مغازه میوه فروشی در بخش جلویی و چمن های سرسبزش نبش یکی از کوچه های این بلوار است و برادرهای والیبالیست در آن زندگی می کنند.
MiSs-A |