قسمت نبود...
هـمه در دنيـا کـسي را دارنــد،بــراي خودشــان..!
آنکه مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت
در اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهايي مارا به رخ ما بکشد
تنه اي بر در اين خانه تنها زد و رفت
دل تنگش سر گل چيدن از اين باغ نداشت
قدمي چند به آهنگ تماشا زد و رفت
مرغ دريا خبر از يک شب دريايي داشت
گشت فرياد کشان بال به دريا زد و رفت
چه هوايي به سرش بود که با دست تهي
پشت پا بر هوس دولت دنيا زد و رفت
بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون ديد
قلم نسخ براين خط چليپا زد و رفت
(هوشنگ ابتهاج )
******
مي تپد آهسته در کنج قفس تنهايي ام
يک "تفاله" در ضمير استکان چايي ام
مانده از حجم هجوم وحشي آوارها
سايه اي در قعر چاهي قسمت دنيايي ام
هق هق فرسوده آهي در اجاق رخوتم
تاول تن پوش تابوت غبار نخوتم
کيستم؟ شمعي خموش و مرده در دهليز شب
خسته از حال و هواي يخ زده در غربتم
گاه حتي عشق را فرياد بودن مي زنم
اي غم ديرين, کبود دردهاي شب منم
گاه حتي ماه را انگار باور کرده ام
از نگاه آبي مهتاب و رويا روشنم
گاه اما ماه هم نصف غزل نوراني است
و هميشه مشکل از ابر و شب باراني است
جرم من در اين ميان يک "بودن بي اختيار"
سايه ها فرياد مي دارند: او زنداني است
مريم وزيري
********
اندوه تنهايي
پشت شيشه برف ميبارد
پشت شيشه برف ميبارد
در سکوت سينه ام دستي
دانه اندوه ميکارد
مو سپيد آخر شدي اي برف
تا سرانجام چنين ديدي
در دلم باريدي ... اي افسوس
بر سر گورم نباريدي
چون نهالي سست ميلرزد
روحم از سرماي تنهايي
ميخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنياي تنهايي
فروغ فرخ زاد
********
به سراغ من اگر مي آييد،
پشت هيچستانم.
پشت هيچستان جايي است.
پشت هيچستان رگ هاي هوا ،
پر قاصد ها ييست که خبر مي آرند،
از گل واشده ي دورترين بوته ي خاک .
روي شنها هم نقشهاي سم اسبان سواران ظريفي است
که صبح،به سر تپهي معراج شقايق رفتم
پشت هيچستان ، چتر خواهش باز است:
تا نسيم عطشي در بن برگي بدود،
زنگ باران به صدا مي آيد.
آدم اينجا تنهاست
و در اين تنهايي، سايه ي ناروني تا ابديت جاريست.
به سراغ من اگر مي آييد،
نرم و آهسته بياييد
مبادا که ترک بردارد
چيني نازک تنهايي من.
سهراب سپهري
"خــُسـرو" و "شيـــرين" ..."ليـلي" و "مـَجنــون" ..
"راميـن" و "ويـس" .... "پيــرمــَرد" و "پيرزَن" ..
"تــو" و "اون" ...
"مــَن" و "تــَنهـآيي" !!
*******
و اينجوري ميشه که آدم توهم ميزنه ...
با يه نفر ..
يه روز ِ باروني يا شايدم يه هواي بهاري ..
کمي پياده روي تو يه جاي خلوت با دوکلمه حرف حساب ..
يا حتي کمتر از اينها ، حتي عطر ! بوي تن ِ خاص ِ بجا مانده توي سلولاي خاکستري مغز..
و مدتها زمان ِ گذشته ، يکاري ميکنه که :
چند ساعت رو خيره بشي ...
تنهايي اه بکشي ..گاهي لبخند و گاهي اشک ، صبرت ، دلدادگي و عشقت بمحک بره !
و بشه خاطره ...
و باهاش زندگي کني لحظات عمرتو بگذروني يا شايدم تلف کني !
و اما او ... !!!
*********
تنهايي ما آدما به عمق يه درياست
اما..... واسه پر کردنش يه ليوان محبت کافيه
*******
ديدين ميگن : دويدن مادر ِ ورزشهاست ... سيگار شروع خلافهاست ،
تنهايي هم
شروع يه مرگه ..
مرگي که ميکشتت اما شايد مدتها طول بکشه تا زير خاک ببرتت ...
*******
يه وقتا تنهايي رو ترجيح ميديم به سلامي که از روي طمع باشه ، دست نوازشي که از روي ترحم باشه ، آغوشي که از روي شهوت باشه ، دوستيي که ريا باشه ... اونوقت تنهايي رو تحمل ميکنيم . اما حيف که اينارو کم کم ميفهميم ولي تنهايي يهو به سراغمون مياد ، کشنده ميشه ، اما باز تنهايي رو ترجيح ميديم ...
*******
سايه ام امشب ز تنهايي مرا همراه نيست
گر در اين خلوت بميرم هيچكس آگاه نيست
من در اين دنيا به جز سايه ندارم همدمي
اين رفيق نيمه راهم گاه هست و گاه نيست
******
می نويسم...
از تمام شب های تنهاييم
می نويسم....
از تمام شب هايی که انتظار کشيدم
انتظاریی که بيهوده بود
انتظار دست هايی که بی منت اشکهايم را پاک کند
می نويسم....
تا همه بدانند...شب هايی را که با هق هق گريه هايم گذشت
می نويسم...
تا بدانند کسی هيچ چيزي نپرسيد
سکوت بود و سکوت
سکوت بود و من و شب و تنهايی
می نويسم ...
برای خودم....برای تنهايی خودم
********
تو رفتي و من تنها
اينجا بدون تو
زندگي ميکنم لبخند ميزنم گاهي هم مينويسم
نه براي تو براي دل خودم
راستي خوب شد که رفتي
تا من بياموزم که رفتن تو رفتن من نيست
ياد بگيرم که من بدون تو هنوز ادامه دارم
من ادامه دارم با لبي که ميخندد و چشماني که
اميد دارد به اينده اي زيبا
راستي
خوب شد که رفتي.....
"پرستوحیدری"
********
نامه هايم که چراغ قلبت را روشن نکرد !
امشب تمامشان را بسوزان شايد بتواني تنهايي ات را ببيني . . .
********
توي اين روزگار غريب،
درد تنهايي واسه خيلي ها عادت شده؛
هر از گاهي به چيزي يا کسي دل مي بنديم و تنهاييه که در نهايت گريبان گيرمون مي شه!
********
دلم يخ ميزندگاهي ، دراين سرماي تنهايي
شبم قنديل ميبندد از اين يخهاي تنهايي
قلم آهسته مي راند بر اين خط بلند ، اما
گمانم ياد مي گيرد ز من انشاي تنهايي . . .
*******
درتمام طول راه ماه را مي پاييدم
كه مرا مي پاييد
به آخر كه رسيديم
تنهايي سررسيد
تو رفتي
من رفتم
من تنهاتر شدم
ماه دنبال تو بود!
********
خــدايـا بـه کـه گـــويـم مـاجـــراي حســـرت تنهـــايـي خـــود را
کــه دنيـــا درد دل دارم ولـــي از بغـــض خـامـــوشـم
*******
تنهائي ام را دوست دارم
نه اينکه چون بي وفا نيست
نه اينکه چون خدا هم تنهاست
و با در دلش دروغي نيست
نه ...
تنهائي را دوست دارم
وقتي تو را به من مي رساند
و در ازدحامت
شلوغ ترين نقطه دنيا مي شود دلم
تنهائي را دوست دارم
دزدانه که سرک مي کشي
به خيالم
و نمي داني
از گوش? تنهائي من
هميشه دامنت پيداست
تنهائي ام را دوست دارم
تنها براي تو
براي من
براي عشق
MiSs-A |