قسمت نبود...
قرار بود بشم عروس خونت، قرار بود بشی مرد رویاهام، قرار بود تا دنیا، دنیاست با هم بمونیم... می خواستی بیای دستم رو بگیری و با خودت ببری، می گفتی دیگه طاقت دوریت رو ندارم. راستی چی شد؟ چرا نیومدی دنبالم؟ من هنوز منتظرتم، امشب بازم بهت زنگ زدم ولی گوشیت خاموش بود... عشقم بدجوری دلتنگتم ولی تو اینقدر بی معرفتی که حتی به خوابم هم نمیایی. یادته همیشه میگفتی من هرشب خواب تو رو می بینم، وقتی میگفتم ولی من نه، میگفتی خیلی بدی، حالا من بهت میگم، تو خیلی بدی که یادی ازم نمی کنی... دلم برای خنده هات، دعواهات، حتی زور گفتنات بدجوری تنگ شده، آخه به کجا پناه ببرم از این همه غصه؟ شاید ما قسمت هم نبودیم، ولی لایق این دوری و عذاب هم نبودیم مگه نه؟ وقتی خواستم اسمت رو تو گوشیم سیو کنم، نمیدونستم چی بزارم، فکر کردم دیدم تو همه آرزوی منی، گذاشتم آرزو ولی تو شدی یه آرزوی دست نیافتنی، حالا آرزوم شده واسه یک بار هم که شده بیام به خونه جدیدت و اندازه تمام این دوری ها باهات حرف بزنم... بی همگان به سر شود، بی تو به سر نمی شود، داغ تو دارد این دلم، جای دگر نمیشود
MiSs-A |